چون شمع
چون شمع

چون شمع در آن شام جفا سوخته ای تو
چشمت به سر کوی خدا دوخته ای تو
در هجر تو یاران همه دل خو ن و پریشان
پروانه صفت عاشق پر سوخته ای تو


اکبر چالیک نهم بهمن نود ودو شمسی شیراز
چون شمع

چون شمع در آن شام جفا سوخته ای تو
چشمت به سر کوی خدا دوخته ای تو
در هجر تو یاران همه دل خو ن و پریشان
پروانه صفت عاشق پر سوخته ای تو


اکبر چالیک نهم بهمن نود ودو شمسی شیراز

لبخند رضایت
در راهروی دادگاه عاطفه،انگار که های و هوست
در کوچه باغ خاطره ام،قامت رعناش،پیش روست
با یاد آن نگاه پراز معرفت به وقت وداع
گریان شدم در این میانه،به دنبال دوست
کیست اینجا،مقابل دلهای بینوا تا دمی
وکیل عشقم شود که،درمانم از اوست
به وقت قرائت شکوایه های شاکی این حقیر
ناله های مدام من است،که نقل هر گفتگوست
حکم قاضی اگر چه مخالف این دل بینواست
ولی
شادمانم از اینکه لبخند رضایت،بر لبان اوست.
اکبرچالیک نهم بهمن نود ودو شمسی شیراز
شبهای غم تنهایی





به تو اندیشم و شبهای غم تنهایی
به نگاه تو و جانسوزترین لحظه ی بی همراهی
و به آن عاشقی محض که در نحوه ی رفتار شما مشهود است
به نگاهت سوگند،که گواه من آشفته در این لحظه فقط معبود است
خبر از مرحمتی بردل مشتاق رسید
موسم رویش دلداده ی بی تاب رسید
تپش قلب من ولحظه ی دیدار شما
سخن تازه و این دل که دمادم شده بیمار شما
آه انگار صدای خوشی از دور مرا می خواند
که حدیث دل آشفته ی ما میداند
و به دستان دلم ، لحظه ی دلخواه شفا ، گلی از لطف و صفایت باشد
تا در اندوه شبی مرهم دلهای گرفتار بلایت باشد
در پس معرکه دل در طرب بوی خوش میعاد است
بی خیال از همه ی درد و غم و فلسفه ی بیداد است
دست در دست تو بگذارم و جام از کف تو بستانم
مرحمت کرده بگو با تو دمی میمانم
به وفای تو دل افروز،پی ات افتادم
که تو صیاد و من امروز به دام کرمت افتادم
به تو اندیشم و شبهای غم تنهایی
سرخوش از باده ی عشق تو و این رسوایی



اکبر چالیک نهم بهمن نود و دوشمسی
![]()
گریه
انگارهمین دیروزبود !!! بعد از تولد گریان شدم ، چه میشود کرد ؟
ناف ما را با گریه بریدند و دوختند و رخت غم و غصه را بر تن ما کردند.
از آن روز به بعد با حسرتی بیش از پیش با خود می اندیشم که چرا گریه؟
مگر دنیا با آدمهای زشت و زیبایش چگونه اند ؟
که نوزاد بیخبر، برای ورود به جهانی تازه و به این قشنگی چنین گریه میکند
یکی به من تلنگر میزند.......آهای حواست کجاست؟
خانم معلم در کلاس،حروف الفبای فارسی را یاد میدهد.
وقتی به حروف عین،شین و قاف میرسم
در خیابان تردید مکثی میکنم،انگار این واژه آشناست.
ضربان قلبم تند میشود،دیگرنمیتوانم حرفی بزنم،
مادرم میگوید: بالاخره جواب میدهی یا نه؟ او را پسندیده ای؟
درست نمی دانم چقدر گذشت.
فرزندم را دیدم که درآغوش مادرش هم گریه میکرد.
بخاطر دارم وقتی که پدر و مادرم به سفر آخرت رفتند باز هم گریه کردم.
قدری خویش را تکان میدهم،احساس سبکی میکنم،ولی اینبار من گریه نمیکنم.
حالا دوستان و آشنایان هستند که گریه میکنند.
آنها با اندوه فراوان جسم بی جان مرا آرام آرام به سوی آرامگاهم بدرقه میکنند.
و من از این بالا به آنهایی که هنگام تولد گریه میکنند و موقع پرواز
به سوی دوست خنده بر لب دارند تبریک و خوش آمد میگویم.

اکبر چالیک هشتم بهمن نود و دو شمسی

دوستان عزیز بعد از نوشتن مطلب فصل رویش(۱) که تقدیم شد به فکر فرورفته
وباخود گفتم ما که در این مسیر تنها رها نشده ایم البته به شرطی که به دور خود
حصاری نکشیده و خود را از دیگران سوانکرده باشیم ،و اینرا باید خوب بفهمیم
که در مسیر سلوک الی الله ما هیچوقت تنها نیستیم و خداوند در همه حال مارا یاری
میکند وبا ماست واین ماهستیم که یافتن راه درست و نشانه کردن مقصد را نباید
فراموش کنیم همانگونه که خواجه ی اهل راز حافظ شیرازی میفرماید:
یاربا ماست چه حاجت که زیادت طلبیم....دولت صحبت آن مونس جان ما را بس
نیست مارا بجزاز وصل تودرسرهوسی...این تجارت زمتاع دو جهان مارا بس
ازدر خویش خدایا به بهشتم مفرست ....که سر کوی تو از کون و مکان مارا بس
و چه زیباست هنگامی که بنده مخلص خدا، درگذر از نفس اماره و نفس لوامه آیات
نورانی ۲۷تا ۳۰سوره الفجررابا گوش جان بشنود و حضرت حق وفرشتگان الهی
به استقبالش بیایند و به او سلام کنند:
يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ (27)ارْجِعِي إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَّرْضِيَّةً (28)
فَادْخُلِي فِي عِبَادِي (29) وَادْخُلِي جَنَّتِي (30)
تو اى روح آراميافته (27) به سوى پروردگارت بازگرد در حالى كه هم تو از او
خشنودی و هم او از تو خشنود است، (28) پس در سلك بندگانم درآى، (29)
و دربهشتم وارد شو (۳۰)
تفسیرو تحلیل معنای آیات وآنچه گفته شد با خود شما عزیزان باشد.
اکبرچالیک هشتم بهمن نود ودو شمسی

تا وادی سلامت
بگذار ای پریچهر، با یاد تو بمیرم ****** در آخرین دقا یق ، گیسوی تو بگیرم
عمرم فنا شد و من هیچم خبر نیامد*****آخر چه شد جوانی،پیش تو سر بزیرم
منعم کن توای یار،از فیض روی ماهت***** تا وادی سلامت، عهد تو می پذیرم
ای ماهروی زیبا ، بر من تفقدی کن ***** بنگر تو حال و روزم در کوی تو فقیرم
مست و خراب گشتم درانتهای دنیا ***** رویت نمای بر من،در دست تو اسیرم
این راه پر خطر را،ایمن بدار جانا ***** لطفت فزون بفرما،بی لطف تو حقیرم
سالک بلند آواز، گوید دراین زمانه
خواهم که جام نابی از دست تو بگیرم

اکبر چالیک هفتم بهمن نود ودو شمسی شیراز
فصل رویش پیش روست(۱)
دلتنگی و نگرانی واقعی وقتی است که تمام عمرت راطی کرده باشی و ره توشه ای
جمع نکرده باشی حتی یک شاخه گل سرخ آنهم در گذرگاههای چهارفصل دنیا که
هی آمدند و هی رفتند . آنگاه است که با اندوه فراوان باید سربه زیر اندازی آنهم
درپیشگاه خداوند بخشنده و مهربان
بفرمایش مولا علی ع : (فرزندان آدم خواب هستند و هنگام مرگ بیدار میشوند )
با نفس و نفس ببین که درگیرشدیم
پا بند قفس ببین که زنجیر شدیم
آن دم که دلم هوای رفتن میکرد
از خواب پریده بین چه تعبیر شدیم
خدا را شکرکه شما عزیزان اهل دلید ودرفهم فصل رویش، ما نزد شما درس پس
میدهیم . این گذر زمان و از دست دادن فرصتها و ایستگاه های دنیوی که بلای جان
است را عرض میکنم که باید مراقبت کنیم تا از شیطان رجیم در امان باشیم .
خدا وند به استناد قرآن بندگانش را تنها نمی گذارد مگر اینکه خودشان بخواهند و
هیچ تحولی را ایجاد نمیکند مگر بندگانش که دارای اختیار هستند بخواهند و
بیش از توان بندگانش هم تکلیفی از آنها نمی خواهد ،پس ملاحظه میکنید که
چه خدای خوبی داریم، او میخواهد با فهم و درک کامل به سمتش پرواز کنیم .




پس نگرانی نیست چون درهر حالی خدا باماست وهر لحظه فصل رویشی تازه
از روز الست و در عالم ذرع ، در هنگام خلقت ، در شکم مادر ، در دنیا ،وقت مردن
در قبر، در برزخ ، در محشر، درروز حسابرسی و در هنگام ورود به رضوان الهی و
بهره مندی از نعمات الهی......من الازل الی الابد خداوند بخشنده و مهربان با ماست .
اکبر چالیک هفتم بهمن نود و دو شمسی شیراز
![]()


تقدیر
آتش سوزان نگاهت/موتور قلبم را روشن كرد
كارت اعتباري سكوتت/حساب جاريم را مسدود كرد
سپرده ي كو تاه مد تت / بانك دلم را سرقت كرد
هنگام فرارت از عشق/ پا سبان مرا دستگير كرد
آرزوي وصالت / دست و پاي مرا زنجير كرد
عاقبت تيشه ي فرهاد / بيستون را تسخير كرد
در انتهای شب ناله ام / عشق را تفسير كرد
راستش را بخواهي / هرچه بود تقدير كرد
اکبر چالیک ششم بهمن نود و دو شمسی
خاطرات یک زخم خورده عشق (4)
سلام برسربازان گمنام امام زمان (عج) این انسانهای پاک و بی ادعای ایران زمین
راستش قبل از اینکه ادامه خاطرات رو بگم با خودم فکر میکردم
که همه ی انسانها کامل نیستند وهیچ فرد یا سیستم یا دولتی بی نقص نیست و
هرکدام به اندازه توان و درک و سهم خود از محیط پیرامون خدمت کرده یا ناتوان
بوده اند ، چه از لحاظ فکری وهمچنین عملی که طی این35 سال شدت و ضعف
هم داشته است ، در اینجاست که ما باید به ملت مقاوم ایران افتخار کنیم
که به فرمان امام خمینی( ره) درآن سالهای سخت، استقامت و پایداری کرده اند.
و به روح فرزندان ایران زمین که امنیت را برای ما به ارمغان آورده اند درود بفرستیم
و بازهم بگوییم : امریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند.
راستش را بخواهید توی فهم ودرک محیط پیرامون و مراقبت از درون موندم
واقعا همین فهمیدن خیلی سخته و خدا کنه بفهمیم و بمیریم نه اینکه یک عمرخودمون
رو سرگرم دنیا کنیم یا به تعبیری خودمون رو بخواب بزنیم که اون موقع دیگه
امکان نداره بیدار شد و تازه مشکل شروع میشه پس فهمیدن خودش حل یک
مشکل هست ولی وقتی فهمیدی و نتونستی کاری بکنی باید خون دل بخوری ویا
به قول شهید حمید باکری جانشین فرماندهی لشکر۳۱عاشورا آن وقت دق خواهی کرد.
پس بیایید با هم دعاکنیم : الهم ارزقنا توفیق الشهادت فی سبیلک
با این مقدمه میخواستم ذهن شمارو سوق بدم به سمت اینکه بعضی از شهدا خصوصا
شهید حمید باکری از جمله افرادی بودند که خوب میفهمیدند که چه اتفاقی افتاده و
در آینده چه خواهد شد و با پیش بینی حقیقت ، بصیرت و درک و فهم آن شهید والامقام
را در ترسیم سالهای بعد از جنگ ، میتوان حالا به وضوح دید .
که حقیقتی انکار ناپذیر است.ایشان قبل از شهادت چنین فرموده اند که :
بچه ها دعا کنید که خداوند شهادت را نصیب شما کند ، درغیر این صورت زمانی
فرامیرسد که جنگ تمام میشود و رزمندگان امروز سه دسته میشوند .
دسته ای به مخالفت با گذشته ی خود بر می خیزند و از گذشته ی خود پشیمان میشوند
د سته ای راه بی تفاوتی را برمی گزینند و در زندگی مادی غرق میشوند و همه
چیز را فراموش میکنند.
دسته سوم به گذشته خود وفادار میمانند و احساس مسئولیت میکنند که از شدت
مصائب و غصه ها دق خواهند کرد . پس از خدا بخواهید که با وصال شهادت
از عواقب زندگی پس از جنگ در امان باشید چون عاقبت دو دسته اول ختم به خیر
نخواهد شد و جزو دسته ی سوم ماندن هم بسیار سخت و دشوار خواهد بود.
حالا قضاوت با شما عزیزان محترم باشد تا قسمت بعدی( خاطرات یک زخم خورده عشق)
در انتها با تقدیم غزل مطلع عشق ،شمارا به خداوند خوبیها میسپارم.
مطلع عشق
به فردا دلخوشم ديگر مگردان **مجازات نگاهت را روا كن
حديث مطرب و مي رفته از ياد **دمي با مي پرستان هم صفا كن
بدور از نام تو ما را چه مانده ** ز دنيا جسم و جانم را سوا كن
بگستر خوان لطفت بر هزاران**مرا در ميكده تنها رها كن
شبي ديگر ز نو آواره ام كن** مرا مهمان به جامي پر بلا كن

اکبر چالیک پنجم بهمن نود ودو
خاطرات یک زخم خورده (3)
در ادامه خاطرات یک زخم خورده عشق بد نیست گریزی بزنیم به اینکه :
اگه دربین راهی که با اعتقاد راسخ قدم برداشته ای ، افکار و افراد و خیلی
مسائل دیگه مثل روزمره گی ، سیاست بازی،قدرت طلبی ، پارتی بازی، سوء مدیریت
رانت و کلاهبرداری ، استفاده غیر مشروع از بیت المال وقص علی هذا........
رو دیدی آیا باید ساکت بشی یا فریاد بزنی یا بذاری این مسائل فکر و ذهن پویای
شما رو که با قلمت حرف میزنی ، کم کم سوق بده به سمت پوچی و بیهودگی
تا ازراهت منصرف بشی ،لازم است در همین جا متذکر شوم :
اگر ذهن و فکر آدمی مرداب افکار پوچ و بیهوده شود و سالک را از راهی که
باید بره دور کنه یا اصلا اجازه راه رفتن رو نده ، چون مرداب به باتلاق تبدیل میشه
و آدم دراون فرو میره ، درست همین جاست که باید شیطون رو لعنت کنی تا خدا هم
به داد آدم برسه تا بتونی بیرون بیایی ، و صد البته تلاش انسان را اگر خودش بخواد
نباید انکار کرد که اگه ببینی و بشینی و کاری نکنی به اعتقاد خودت پشت کردی.
یا با تعبیر ی ساده متوقف شد ی
در اینجا فکر میکنم غزل بت چینی کمی مارا روشن تر میکنه که تقدیم به شما میکنم
و در آخر اینو فراموش نکنید که فقط امیدتون بخدا باشه و بس.
انشاءاله در قسمت بعدی خاطرات به مواردی اشاره میکنم که امید وارم براتون حتما
براتون جذاب باشد.
حضوصا پیش بینی شهدا درباره آینده که حتما براتون مینویسم
راستی یادتون نره که قداست و اصا لت قلم ، فقط در درک و ثبت وقایع وحقایق پیرامون
و حقیقت درون است که همچنان باقی میماند و نه به تعریف و تمجید بیخودی از
صاحبان قدرت ، که به نظر من زوال صداقت واز بین رفتن قداست واصالت قلم است .
بتِ چینی
دیگر از خال و لب و ابرو سخن گفتن خطاست
پیشٍ رو بنگر که در دنیای ما محشر بپاست
با می و مستی و مطرب لاف الا هو زدند ** در پی بتهای چینی بین چه غوغایی بپاست
نیست پروا در دل از جورو جفا برعاشقان
خون پاک شاهدان روشنگر دلهای ماست
حافظان دین احمد در یم خون خفته اند ** ناله های نیمه شب همراه با ذکر و دعاست
ای زمین و آسمان را مالک ای درد آشنا
یاوری فرما که دل ، محتاج الطاف شماست
بی نگاهت آدمی را هم به دل امید نیست ** عاشقی کن پیشه ام،کاین بنده آزاد ورهاست
کیست یاد آرد حدیث خون و خنجر در میان
تا دراین میدان ببیند عاشقی سودای ماست
بدا بحال آنا نکه با تزویر و ریا و استفاده از موقعیت خود، صد خرقه و مقام دنیوی
را به بدست آورده و گوی سبقت دراین دنیای فانی را ازدیگران ربود ند
و به زعم خویش رستگاردنیوی شدند
اکبر چالیک چهارم بهمن نود و دو
خاطرات یک زخم خورده (۲)
در ادامه ی خاطرات یک زخم خورده عشق میخواستم بگم که :
از 16 دی سال گذشته تا امروز دو بار رفتیم اون بالا بالاها صفا ولی سرمون به
سقف خورد و دیپورتمون کردن و گفتن فعلا وقتش نیست و هنوز لیاقتش رو نداری
برو پایین هنوز کار داری ، با قرآن و حافظ و چندتا اهل دل رفیق فابریک هستم
البته داداش بزرگم دندان پزشک است و ازاون زندان رفته های انقلاب در دوران
دانشجویی است و خیلی بامرامه و کاملا ساده زیسته و بی آلایش و جبهه رفته
جای پدر مرحومم خیلی هوای منو داره اونم اهل دله ، پیشش که هستم احساس آرامش
میکنم ، دعای معراج رو خیلی دوست داره وبرای رفع مشکلات همه مرتب میخونه
داداش دیگرم هم لیسانس مدیریت داره و جانباز هفتاد درصد است واز فرمانده هان
مهندسی جنگ جهاد فارس و بازنشسته است ،یک چشم و یک کلیه نداره با
۱۰۰ترکش در بدن و دست و پای داغون و خیلی صبوره ......اما من همش پرپر
میزنم و طاقت موندن ندارم اگه شبا خوابم ببره دیگه دوست ندارم بیدار بشم
چون دنیا جذابیتی واسم نداره فقط روزها رو دو تا سه ساعت با دارو و آمپول میخوابم
و با سردرد و ضعف شدید جسمی و افت فشار ودردها و التهابات عصبی بیدار میشم
قبلا گفتم که وقتی می نویسم آروم میگیرم .تازه اگه تو مجلس شهدا برم و شعری بخونم
حالم حسابی خراب میشه و ممکنه کارم به کلینیک جانبازان یا بیمارستان بکشه
خسته تون کردم فعلا خدا حافظ تا قسمت دیگری از خاطرات یک زخم خورده عشق
این دو بیتی هم تقدیم کردم به ساحت مقدس شهدا که عندربهم یرزقون هستند.
کوی شهیدان
دل دریایی ما موج خروشان دارد
یادی از سلسله ی زلف پریشان دارد
بیدل از لحظه ی پرواز رفیقان از بند
شوق رفتن به سر کوی شهیدان دارد
اکبر چالیک سوم بهمن نود ودو
خاطرات یک زخم خورده (۱)
بعد از سالها که از دوران دفاع مقدس میگذره تازه فهمیدم که ما حالا حالاها باید
بدویم تا به اون مراحل بالایی که شهدا رسیدن ،برسیم اونم با این تهاجم فرهنگی شدید
حاکم برجامعه ، چون بدجوری پاهامون تو زمین گیر کرده و بدجوری دورمون زدن
اما باز امیدمن به خداست و بس
یک بار که نه ، چند بار تا آستانه رسیدن به درگاهش پیش رفتم
اما تقدیر نبود و گفتند برگرد .
در باره ا ش شعرهم نوشتم اما هنوزنه جایی خوندم و نه گفته بودم
ولی این شیطان پنبه ی همه رو بدجوری زده
امان رو از دستمون برده و فرصت نمیده ،خدا خودش کمک کنه
آخه ما هم زخم تن شهیدان و پرپر شدنشون رو د ید یم
هم زخم خوردیم (هم زخم جسمی هم زخم روحی و هم زخم زبان امروزی )
با کمال اطمینان ازدفاع مقدس ما فقط عشق به شهدا و خون جگر خوردن
رو به ارث بردیم و بس ،باز هم خدا رو شکرکه روسفیدهستیم اگه شیطون بذاره....
درد دلهام زیاده ، مزاحمتون نمیشم همینکه مینویسم آروم میگیرم
بقیه اش بمونه واسه قسمت بعدی که مفصل براتون تعریف میکنم
بازهم ای ول به معرفت بعضی ها که یا دی از ما میکنند
امیدوارم قلمم روان و در راه کمال و سلوک الی الله باشد.آمین یا رب العالمین
فریاد کن
امروز هم شد رفتنی....حالم شده نا گفتنی
شاید که تا روز دگر .... ازما نباشد یک اثر
یکبار دیگر تا سحر .... دستان خود بالاببر
درسایه سار لطف او .... نا گفته هایت را بگو
آمین بگو بر این دعا ....ای یار خوب و باصفا
تا حق مددکارت شود ....در غصه ها یارت شود
فریاد کن تا ز ند ه ای....پرواز کن گر بنده ای
حق را قسم دادم به نون
تا این قلم شد یسطرون
اکبر چالیک سوم بهمن نود و دو
مژده وصل
(خاطره شهادت امیرخلبان شهید عباس دوران )
سلام برشهدا ی هشت سال دفاع مقدس
خصوصا خلبان شهید عباس دوران که درآسمان بغداد بعد از اینکه متوجه شد
هواپیمایش آسیب دیده و خود نیز مجروح گردیده با شجاعت تمام با هواپیما ی
خود به هتل الرشید بغداد که قرار بود محل برگزاری اجلاس غیر متعهد ها
باشد زد تا ثابت کند که شیعه شهادت را هدیه ی الهی میداند و بس .
وترس و رعب را به جان مسلمان نما ها انداخت و آن جلسه تشکیل نشد .
آری عزیزان این است رسم مسلمانی و شجاعت و شهادت طلبی و از خود گذشتگی.
امید است که خداوند به ما فرصتی عنایت بفرماید تا چنین با بصیرت (جان خود)
که همان ودیعه ی الهی است را باافتخار در راه پر نورش تقدیم به
ساحت مقدس باریتعالی نماییم و د ر راه اعتلای میهن اسلامی از مرز جانها عبور کنیم.
آمین یا رب العالمین
مژده وصل
عاشق روی تواَم جز تو مددکاری نیست
جز غم هجرتو جانا به دلم جاری نیست
بیدل وسالک وتنها وغریبم امشب*** عشق تو میطلبم جان به لبم راهی نیست
شرمسار کرم و لطف توام هر شب و روز
غیر تو ای صنما در دو جهان یاری نیست
شیونم بنگرو با تک قدحی شادم کن *** تشنه ی لعل لبت را به جهان کاری نیست
مژده ی وصل بده تا که چو رندان خراب
جامه از تن فکنم ، جز تو مرا یاری نیست
اکبر چالیک دوم بهمن نود ودوشمسی
بسم الله النور
چندی است به فکر فرو رفته ام و درجستجوی خدا میگردم وفقط توانستم این دو بیتی را بنویسم:
درجستجوی خدا
ما را چه حاجت است ، که تو را جستجو کنیم
لب از لب تو برداشته ، از نو وضو کنیم
بی لطف عالمی دلا ، تو تنها پناه منی
دیگر چه حاجت است که ما ، های و هو کنیم
اکبر چالیک دوم بهمن نود و دو
سلام بر آفریننده گل سرخ
اگر دنیا را محل گذر مسافران یک قطار که سیرالی الله میکنند تصور کنیم
باید درهرایستگاه حداقل یک (شاخه گل سرخ) تهیه کنیم تاوقتی به مقصد میرسیم
مبادا با دستهای خالی به درگاه حضرت باریتعالی شرف یاب شویم
در حقیقت ما توشه راهی اندوخته ایم و آنرا تقدیم میکنیم به آن ساحت مقدس
هر چند که دراین مسیرکوتاه خارهای روزگار دستهایمان را بسیار
زخمی و خونین کرده باشند .
زیرا همه از خداییم و بسوی او بازمیگردیم و باید با دستان پر باز گردیم
همیشه سرا فرازی با در دست داشتن (یک شاخه گل سرخ )
بهتر از سر به زیر انداختن با دستان خالیست
آنهم در محضر حق تعالی پس از رجوع بسویش و سئوال از چگونه زیستن در مسیر
اکبر چالیک یکم بهمن نود ودو