حقیقت
حقیقت
در تکاپوی رفتن و ماندن دست و پا میزنم و مقصد را فراموش میکنم .
مقصد در گذشته رسیدن به او بود و عشق را تجربه کردن و اکنون
مقصد جدایی است و فراموش کردن ....
اکنون که دیگر راه برای عاشقانه نگاشتن بسته شده و همة نگاهها از
آسمان به زمين دوخته شده است من از چه بنویسم ؟
از دشواری راهی که برای فراق طی کرده ام بنگارم یا از درد ی که بعد
از عروج يارانم از جداکردن عشق آسماني از دلم بر سینه ام نشست
من از هیچیک نخواهم نگاشت . نه از شیرینی وصال خواهم گفت و نه از
تلخی فراق . دنیا را تو خود تجربه کن .
شاید .... آن را به گونه ای دیگر بیابی.
و تنها یک چیز را به خاطر بسپار كه : تو هم مسافری ،
مسافری که هرآن امکان رفتن دارد .
مسافری که هرنفسی که برمی آورد به خدا نزدیک تر می شود...
و شايد بتوان گوشه اي از حقيقت را در عصر خميني جسنجو كنيم و از
انسانهايي سخن برانيم كه با عشقي زلال و پاك و ايمان خالص
به خدا براي نجات اسلام و حفظ تماميت ارضي ميهن خود تا سرحد جان
جنگيدند و به خاطره ها سپرده شدند .
عصر خميني
بايد از عصر خميني باز گفت**بايد از شور حسيني باز گفت
بايد از سردارهاي بي كفن**بايد از مردان مرد اين وطن
بايد از دلدادگان بي بدن**باز خواني شعر در هر انجمن
بايد از عشق و جداییها نوشت **بايد از معناي خوبيها نوشت
بايد از تكرار عاشورا نوشت **از خدايي مردم تنها نوشت
كيست اينجا بهر ما درد آشنا**كيست اينجا ياور دلهاي ما
كيست بيند مردمان با وفا **غصه خوردن در فراق لاله ها
كيست ياد آرد حديث عاشقي**فرصت خوبُ و خوشِ دلدادگي
دل سپردن در كمال سادگي **حسرت و اندوه در آوارگي
كيست تا باجان و دل نجوا كند **يادي از مردان با تقوا كند
راد مردي را زِ نو برپا كند **عقده هاي اين دل ما واكند
كوچه باغ آرزو بيرنگ شد **چارة نامحرمان نيرنگ شد
گوش دل همراه صد آهنگ شد **عشق بازي هم دگر كمرنگ شد
كيست تا معنا كند عشق و شعور **ناله هاي نيمه شب وقت عبور
رفتنُ جان دادن از جنس غرور ** پر زدن در آسماني پر زنور
صادق و چمران و همت رفته اند** در حضوري پر زحكمت رسته اند
در شب طوفان زجان بگذشته اند** در غم ايران زمين بشكسته اند
كاروان عشق رفت اي با صفا**ساربان از ياد رفت اي با وفا
نردبان عشق بشكست از جفا ** تير غم بردل نشست آخر ، چرا ؟
معنويت از دل ما دور شد ** شمع بيت المال كي خاموش شد ؟
عشقبازي وصله ناجور شد ** عاقبت چشمان دل هم كور شد
رفت آن هنگامة شور و صفا **آمد اين نامردميها از جفا
خنجري خوردند مردان از قفا ** تا نگويند از مروت يا وفا
اي دريغ آن نردبانها سوختند**آتشي برجان و دل افروختند
شمع راه سخت و تاريكي شدند ** شعله اي بهر نجات افروختند
روز و شب دلتنگ يارانم هنوز **چون اسير درد هجرانم هنوز
سرزمين آرزو خشك است باز ** دائما مشتاق بارانم هنوز
اي رفيقان همتي ديگر كنيد ** دستها در دست يكديگر كنيد
مثنويهاي بلند از عشق را ** در شبي ديگر زِ نو از بر كنيد
ياد باد آن پير مست آشنا**آن رفيق و ياور درد آشنا
او كه بودش چون پدر از بهر ما ** رفت در عرش بلند كبريا
تا ابد يادش به دلها مانده است ** شير مردي از تبارش مانده است
او مراد اين دل درمانده است ** فاتح دلهاي عاشق مانده است
دل سپردن بركلامش كار ما** اوست مارا دردل شب رهنما
اي برادر لحظه اي با ما بيا **گر برون هستي ز حرص و صد ريا
با عرض سلام و ادب خدمت دوستان عزیز 18 تیر ۱۳۹۸