دلبرا جانم به قربانت
دلبرا جانم به قربانت
همرهی میخواهمُ همدرد و هم پیمانه ای
یاوری میخواهم و دلدار پر پیما نه ای
میروم تا جان سپارم در غم دیدار دوست
هر کجا باشد روم اندر پی دردانه ای
ناله هایم تا سحر غوغا کند از این خبر
لا جرم گویم که مستم از می جانانه ای
در غم دلدار جان بر کف نهادم مرهمی
عاشق روی تو هستم،همچو یک پروانه ای
روشنی بخش دل ما،محرم اسرار ما
پس چرا دیگر برایم ،همچو یک بیگانه ای
در ولای عشق تو آسوده میگردد دلم
جان فدایت میکنم دیگر مگو دیوانه ای
جامی از لعل لبت نوشم به یمن حضرتت
سالکانت زار و بیمار از پی میخانه ای
نیست پروا در دل مستان ز بد نامی دگر
دائما بر لب نمایان خنده ی مستانه ای
دیدن روی تو از باغ بهشتم بهتر است
ای سزاوار ستودن،هم چو یک دردانه ای
سالک بی ادعا میگوید از لطف شما
دلبرا جانم به قربانت مگر با ما نِه ای
اکبر چالیک ۲۹/۸/۱۳۹۲شیراز
با عرض سلام و ادب خدمت دوستان عزیز 18 تیر ۱۳۹۸