سخنی با فرهیختگان واهل قلم

سلام برفرهیختگان و نویسندگان واهالی قلم وادبیات ناب ایران زمین،
کسانی که با غوث دردنیای واژه ها،به انسانهاراه و رسم پروازرا میآموزند
دوستان عزیزم، براستی نمیتوانم مسائل تلخی که درجامعه موجود است را تکذیب کنم
ونه درمقامی هستم که همه ی آنچه راکه برخی ها مینویسند تایید کنم، فقط میتوانم بگویم
که اگر توانش را دارید با قلم توانایتان دست ناتوانی را بگیرید وجلو ظلم وستم ازهر
نوعش ایستادگی کنید اما سعی کنیم تا از جایگاه بالاتر به کسی نگاه نکنیم،چون درمقام
انسانی ، تحصیلات و داشتن شرایط زندگی خوب و ...فقط ملاک خوشبختی وانسانیت
نیست زیرا همه ی اینهارا باید گذاشت و گذشت.
اگرفقط روشنفکرانه به طرح مسائل بدون ارائه راه حل بپردازیم کاری صورت نداده ایم
درحالیکه ممکن است،پوشاندن عیبی بهتراز برملا کردن آن و یا نیشخندکردن به
هرآنچه پیرامون ما است باشد.
هرچند خودزخم خورده ی عشق به میهن وحفظ تمامیت ارضی سرزمین ایرانم ،ولی
امید به بهبود اوضاع مملکت دارم ودراین راه سعی و تلاش خودم را میکنم وخدا میداند
جیره خورهیچ حزب و گروهی هم نیستم ،ولی یک ایرانی باغیرتم و نسبت به وطنم
مانند شما عزیزان احساس مسئولیت میکنم .
امید وارم که قلم و بیان و بینشتان درراه اعتلای ایران ورفع مشکلات موجود باشد، نه
در بزرگنمایی و سیاه نمایی ویا انتقاد ازدوره هایی که گذشته که اکنون اثری هم ندارد.
اگر امروز قلم شما دررفع مشکلی از جامعه شروع به نوشتن کرد پس میتوان امید وار
بود که فرهیختگان و روشنفکرانی چون شما که از بطن و متن همین اجتماع هستند،
به فکررفع مشکلند و نه در فکربزرگ نمایی مشکل هستند.
به هر حال بنده را ببخشید که راحت باشما بزرگان وفرهیختگان وروشنفکران عزیزو
باغیرت وباتعصب، نسبت به ایران زمین، براحتی صحبت کردم .
شما عزیزان همچون چراغی پرفروغ درشبی تاریک ومه گرفته برسرزمین ایران زمین
بیشه ی شیران همیشه بیدارو هشیار، خواهید تابید وتاابد روشنگری مینمایید .
ودرآخرمتذکرشوم که رسیدن به اوج کمال هرچند سخت است ولی غیرممکن نیست
وهمه ی فرصتهای دنیوی، حتی قلم و بینش و تفکر، حکم پله ای برای این نردبان را
دارد تا ما در سیر الی الله از آن استفاده کنیم،و به اوج برسیم تا وعده ی خداوند با
ظهور قائم آل محمد مهدی موعود عج و برچیده شدن ظلم و ستم در دنیا تکمیل شود .
چه زیبا سروده شاعره فرهیخته ومعاصرسرکارخانم سیمین بهبهانی :
دوباره میسازمت وطن ... اگرچه باخشت جان خود
ستون به سقف تومیزنم ... اگرچه با استخوان خود

اکبر چالیک بیست و پنجم بهمن نود دو شمسی شیراز