امشب من از درگاه حق دارم شکایت میکنم

فارغ ز بد نامی دگر، حس رضایت میکنم

 

باشوروحالی آتشین از بی کسی گویم سخن

شرح غم انگیز دلم بهرت حکایت میکنم

 

باریتعالی بیش از این ما را غم افزون مده

با گریه هایم بعداز این شبها روایت میکنم

 

حالا دگرتنها شدم رسوای بی همتا شدم

درکنج خلوتگاه خود من با تو صحبت میکنم

 

آن لطف رحمانی دگر از دست ما شد با صفا

مهرو وفایت تا  کجا باید که من دعوت کنم

 

من شاکی از لطف توام، آواره ای بی پرتوام

گرتونبخشایی به من ،کی من رهایت میکنم

 

مرگم  گواراتر بود از  زندگی در این  جهان

گرمیپسندی مرگ ده ،شاید جسارت میکنم

 

من از تو جز مهر و وفا دیگر چه میخواهم بیا

دراین شب بی انتها،بشنو صدایت میکنم

 

دیگرمن از این زندگی حیران و سرگردان شدم

بس کن مرا این مفلسی، اینک خطابت میکنم

 

دراوج این حسرت مرا لطفی عطاکن با صفا

ای روشن از نورت دلم ،شاید سماجت میکنم

 

با نور خود روشن نما ، اعماق جانم ای خدا

زین صحبت بی پرده ام ، حس رضایت میکنم

 

بی لطف عالمگیر تو ما را چه باشد عاقبت

پایان بده این غصه را، حالا که یادت میکنم

 

امضا بر شعر ترم ، باشد گواه بهترم

سالک منم حیران منم بنگر که جرات میکنم

 

اینک مرا یاری رسان ای مالک هفت آسمان

گفتم که امشب از خدا دارم شکایت میکنم