مست از می الستنم

مست از می الستم

 

جانا عنایتی کن بر من که می پرستم**از شوق دیدن تو پیمانه را شکستم

 

کردی تو دلربایی،برجان من بلایی

در موسم جدایی،من پیرو تو هستم

 

دارم یقین که روزی،خون مرا بریزی**با من چرا ستیزی،عزم سفر ببستم

 

دور از تو در عزابم،ساقی بده شرابم

دیگر مکن کبابم،حالا که حق پرستم

 

مردم من از فراقت،بر دل فتاده داغت**بین تشنه ی نگاهت،مست از می الستم

 

حالا بده براتم،درموسم مماتم

من در پی حیاتم،بردر گهت نشستم

 

صبرو قراروطاقت،رفت از کفم برایت**دور از تو با خجالت،بیمار و خوارو پستم

 

ای مرشد الهی،لطفی کن و نگاهی

با جرم بی گناهی،حالا اسیر دستم

 

دستم به دامن تو،جویم کرامت تو**با لطف و رحمت تو،از بی کسی بجستم

 

سالک مرید راهت،مشتاق روی ماهت

جور تو هم حلاوت،بنگر که مست مستم

 

اکبر چالیک

۸۹/۸/۸

 

نردبان عشق ( تقدیم به فرزندان ایران زمین که در اوج پرواز ، بال و پرشان شکست و زمینگیر شدند)

 

سر افرازی عاشقم،آواره ام،درمانده ام،ازخیل یاران مانده ام »

با دو بال زخمی امشب،عاقبت جا مانده ام

همره مردان مردم،سالک مولای دردم،درمندی آتشینم،من همینم

من پشیمان نیستم،سر در گریبان نیستم،با شجاعت،لحظه ای زار و پریشان نیستم »

فارغ از نامردمی ها در پی کسب درآمد نیستم.

 

آتشی در سینه دارم، موج بی پایان عشقم،من چو فرهاد غریبم،ریشه دارم،در زمینم

من گواه اوج عشقم، رهرو مولای عشقم،طالب بوی بهشتم،نیک باشد سرنوشتم،

در عبور خاطراتم،ناله ای در سینه دارم،بی شکیبم،بی حبیبم،در پی یاری طبیبم،

در شبستان خیالم،عزم بالا کرده بودم،خاک بودم،در خیالی خام بودم،وای بر من خواب بودم

 

فرصت از کفها برون شد،هر دو بالم غرق خون شد

اشک چشمم سرنگون شد،معنویت واژگون شد

چشمه بودم،آب بودم،گوهری نایاب بودم،روشن از نور الهی،کاملا سیراب بودم

 

زیرکی خندید با من.....................

غیرت از جانها برون شد،خصم آمد،زد شبیخون،بی خبر زد

سنت دیرینه پر زد ، آه، در زد ، عشق پر زد

می روم در بی پناهی،میکشم هرلحظه آهی

فارغ از شرک وتباهی،در پی آبم چو ماهی،طالب قرب الهی

مست خواهم شد به نامت،تا ابد جانم فدایت،

خاک من ایران که باشد،نردبان عشق نامت.

 

( تقدیم به فرزندان ایران زمین که در اوج پرواز ، بال و پرشان شکست و زمینگیر شدند)

 

 

 

سحر کلام

سحر کلام

 

ایدوست بیا که دل گرفتار شده

 انگار دلم تشنه ی دیدار شده


 
با سحر کلامت آنچنان مشعوفم**
 کز لطف تو اشک ما پدیدار شده

 

در فرصت عاشقی که دل رفت زکف

این خفته ز خواب خویش بیدار شده

 

تا مطلع یک حضور دیگر با تو*** ایدوست بیا که دل گرفتار شده

 

     دوستدار شما آشنای دل        
 
 
 
 
 
 

تشنه ی دیدار

تشنه ی دیدار

 

امشب اي مه به غمت سخت گرفتار شدم

فارغ از بند هوا بي كس و بيمار شدم

 

شورعشقت به سر و باده ي نوشين در كف

دم به دم در پي ات افتاده دل آزارشدم

 

مهرتو برده دل و دين ز كفم تا شب وصل

چاره اي ساز كه من تشنه ي ديدار شدم

 

خنده ام نيست به لب تا نگري بر من زار

بطلب جان كه دگر وارد اين كار شدم

 

واعظ شهر مرا ديد و در اين راه نبود

بي خيال از همگان مست رخ يار شدم

 

فرغت اي يار به سر كن كه من اندر پي تو

تا سحر سخت جفا ديدم و هشيار شدم

 

سالك اين نامه به خون جگر آراست كنون

واقف  از  سر نهان  وارد  بازار  شدم

 

وصال دوست

وصال دوست

 

جانا بیا تو ما را در عشق خود فنا کن**با خوش لقا رویت،تشویش ما دوا کن

 

ای خوبرو که ما را بردی تو دین و ایمان

لطفی نما در این ره شوری دگر بپا کن

 

ای روی ماهت ایمن،از هر گزنددشمن**ما را در این سراسو ایمن زهر بلا کن

 

در هجرت ای مه من،شد شادی از کف من

عشق تو در دل من،یکدم مرا صدا کن

 

برخیزو بنگر اینک این کشته ی نگاهت**با بوسه بر لبانت،ما را زغم رها کن

 

بنما تو گیسوانت،بر این گدای رویت

امشب مرا به وصلت،از بهر حق رضا کن

 

در دل بود که گه گه آیم به سوی و درگه**در شام ودر سحر گه یکدم مرا دعا کن

 

از عشقت ای پریچهر،تیره است روزگارم

عشاق در گهت را در این سرا سوا کن

 

سالک بگیر جامی در دست و مهتری کن**مطرب بزن نوایی و ین غصه را رها کن