



خاطرات یک زخم خورده عشق (10)
سلام برهمه دوستان دراین قسمت میخواهم خاطره ای متفاوت در مورد سالهای بعد از جنگ همراه
با گریزی به دوران جنگ برایتان تعریف کنم،دو نفراصلی خاطره جانباز سرافراز سالک ودیگری
دکترهنرمیباشند و باقی عناصر خاطره را به وقتش براتون معرفی میکنم .و قدرت خداوتقدیر
ومشیت الهی را دراین قسمت از خاطرات یک زخم خورده ی عشق ، به وضوح خواهید دید .
این برادرسالک،دومرتبه درعملیات کربلای چهارو پنج ، باترکش از ناحیه کمر ،دست راست ولب
وشکستگی بینی و یک بارهم درعملیات والفجرده درمنطقه خرمال حلبچه، دچار مصدومیت شیمیایی
شده بود و از نواحی مختلفی از جمله پوست،داخلی ،ریه ،اعصاب وخارش شدیدچشم وبدن با گاز
عامل خردل(اعصاب) که باعث التهابات عصبی و انتقال درد به سایر اعضا ی بدن میشه و مشکل
(پی تی اس دی)(نشانگان بعد از سانحه یا جنگ یا انفجارات زیا د)که با هر هیجان مثبت یا منفی
عارض میشود و یکی از نشانه هایش کم خوابی یا به خواب نرفتن است و افتادن درد در بدن و
افت فشارخون وانقباض ماهیجه های مختلف بدن و سر درد مداوم که با آمپول و قرص قابل کنترل
است اما خوب نمی شود وبعضی مواقع هم به بیهوشی منجر میشود و ا ز طرفی خشکی قرنیه چشم
بخاطرعامل شیمیایی که قطره استفاده میکرد،چون چشماش خارش زیاد داشت وازطرفی هم بیش
فعال شدن غدد لنفاوی بعلت مصرف آمپولهای کورتن دار ضد درد که مصیبتی براش شده بود و
مشکل خفیف ریوی هم داشت که بهش میگن (برونشیت شیمیایی) دست وپنجه نرم میکرد ، وتا
اون روز که چندین ماه بود که حالش بد بود و پس ازگرفتن گواهیهای لازم از پزشکان متخصص
که مورد تایید بنیاد جانبازان بودند برای گرفتن معرفی واسه اداره شون پیش آقای دکترهنر
مراجعه میکند . لازم به ذکراست که تمام گواهی ها رو معاون درمان بنیاد هم تایید کرده بود
و دکترهنر فقط باید برگ معرفی میزد به اداره متبوع برادرسالک تا تحویل بده به اداره شون ،که
دکترهنربرای روز دوم شروع میکنه به گفتن حرفهای عجیب و ایراد بی مورد گرفتن ، و ناگفته
نماند که سالک بارها هم دربیمارستانهای مختلف درشیرازوتهران بستری شده بود البته بگم که
سالک خیلی اهل معرفته با وجودیکه حالش بد بود وصبح آمپول و دارو استفاده کرده بود به اصرار
همسرش به بنیاد اومده بود تا گواهی بگیره اما حرفا بالامیگیره وتازه قضایا از اینجا شروع میشه:
سالک حالش بد میشه ودراین حال به یاد دوستانش که اون روز اونو با پیکر چند شهید پشت
یه لندکروزازمنطقه ی خرمال به دزلی نزدیک مریوان که ستاد تخلیه شهدا ومجروحین بود،آوردن
و بعد از کندن همه ی لباسهاشون و ترزریق آمپول آتروپین و سایر داروها واستحمام و تعویض
لباسها اونهارا با بالگرد و اتوبوس بالاخره به علت کمبود بیمارستان به سالن ده هزارنفری
سرپوشیده آزادی تهران میبرن و چندین روز اونجا بستری میشه .
و بعد هم جهت استراحت پزشکی به شیراز اعزامش میکنن ، اینا مثل یه پرده سینما از جلو
نظرش میگذرن و حالا در سال ۱۳۸۸با این برخورد بیهوش میشه و ساعتها درعالم ملکوت
سیر و سلوک میکنه که با خودش میگفته خوب شد راحت شدم انگار جایی از بدنم درد نمیکنه اما
وقتی بهوش میاد که در بیمارستان بستری است .و همه اقوام دورو برش حلقه زدند.
راستش رو بخواهید اینها مقدمه ایی از خاطره ی اصلی بود که براتون تعریف کردم،اگه اجازه بدین
الباقی ماجرا بمونه واسه قسمت یازدهم خاطرات یک زخم خورده عشق
ولی این غزل رو هم که سروده ی خودمه لازمه اینجا بیارم که امیدوارم خوشتون بیاد.
به همین سادگی
به همین سادگی از ما تو چرا میگذری؟... مگر امروز دگر نیست در آنجا خطری؟
من به فرمان دل آنروز، برآشفته شدم...پس چرا رفته به بازا ر، دلت با دگری
شد نصیب دل من آتش هجران و بلا... تو بگو ،عا شقی و بی کسی و در به دری
اُفقِ ِ دید من از مردم چشمت فهمید...که دگر نیست تو را از دل یاران خبری
خنده ات سیل به آمال دل ما زد و رفت...خوشتر آن روز که ا ز ما تو نبینی اثری
ابر تردید ، میان دل ما خانه نکرد...سایه ات بود که بگذشت زما درسفری
چشم بارانی ما ، دل به خدا بست شبی
به همین سادگی از ما ، تو چرا میگذری؟

تاقسمت بعدی خاطرات یک زخم خورده ی عشق که ادامه ی همین اتفاقات جالب است خدانگهدار
اکبر چالیک دوم اسفند نود و دو شمسی شیراز