نور مطلق

عاشقان هنگامه ی روییدن است**لحظه ی شیرین زهرا (س)دیدن است

مادر زینب امید عاشقان

آمد از ره،موسم خندیدن است

در ازل حکم خدا این گونه بود**شهرت زهرا(س)جهانی بودن است

این عنایت در جهان از بهر ما

فرصت خوب خدايي بودن است

در مسير همنوازي  با  خدا**لطف حق،در بند ساقي بودن است

فارغ ازنامردمي ها در جهان

صحبت شيزين گل بوسيدن است

فاطمه عطر گلستان نبي**مظهر ام ابيها بودن است

اي كه از نامت جهان آمد پديد

رونق دل،وقت گل روييدن است

حاجت اين بنده ي بي ادعا**لحظه اي خوش گرد راهت بودن است

افتخار ياور مولاي دين

كوثر دين الهي بودن است

بانگ ميآيد مراد از ره رسيد**يا علي هنگامه ي گل ديدن است

بر ولايت او گواهي ميدهد

كاين اشارت،منطق رزميدن است

نور مطلق مي رسد بر جان ما**مرحمت كن،موسم تابيدن است

التماس شيعيان در روز حشر

در لواي لطف زهرا(س)بودن است

آروزوي سالكان راه دين**چهره ي زيباي ساقي ديدن است

عاقبت در جنت حق،كار ما

صحبت شيرين راضي بودن است

((به مناسبت ميلاد حضرت زهرا(س))

((روز مادر پيشاپيش مبارك))

 

 

گفتگوی آخرین

دیگر ز من شعری مجوی،از بهترین فرجامها

ماییم و این بیچارگی،در پیش رو بین دامها

***

رفتم چو در بحر بقا،جز مستی ام حاصل نشد

تا کی پی ما و منی،تا کی پی اندامها

***

بگشا در میخانه را،آبی بزن سجاده را

انگار از ره میرسند،آن آشنا گمنامها

***

در وادی عشق و جنون،گفتیم اشعاری کنون

لیک از غم دلدادگان،خواندیم از خوشنامها

***

دردِدل بیچاره بود،این گفتگوی آخرین

ما را رها کن بعد از این،در وادی بی نامها

 

 

 

نگاه تو

دیر زمانی است که،دل آشفته ام،به نگاه تو

شده ام سر گشته،به نغمه های دل انگیز هر پگاه تو

رفته ام ز یاد،ولی یاد تو در سینه مانده است

میکنم دعا که بگیرم،آشیانه ای در پناه تو

غنچه های امید،در دل کوچکم،باز میشود

آن زمان که دلم باز،میکند هوای تو

روزگار،مراد دلم را نمیدهد تا دمی

در مان شود دل پر ز درد ما،به دوای تو

بیا و قدم بر دو چشم پر سرشک ما بگذار

دل امیدوار این خسته،راضيست به جفاي تو

نگاه تو اي بلند مرتبه،به گداي محبت،جان ميدهد

صدا كن مرا،كه شود گوش دلم آشنا به صداي تو

شب و روز اين سر گشته،تفاوت نميكند

تا ميسر شود براي دلم،ورود به سراي تو

به گاه سحر،زعرش الهي ندا ميرسد به جهان

شبِ غم،گهِ نجوای عاشقی است که دارد هوای تو

نويد بخش دل پر اميد من،محبت پادشاه صفاست

دعا كن برای اين خسته،كه شده مست از صفاي تو

اميدوارم اي دوست،به در گهِ بي كرانه ي تو

جز اين نبوَد در سرم،كه فزون است لطف و وفاي تو

خطاي بنده ببخش،اي بزرگ جاويدان

كبوتر دل،پر ميزند در آسمان،به هواي تو

دريغ مدار از من،دو چشم پر ز افسونت

دير زماني است كه،دل آشفته ام به نگاه تو

 

 

 

فتنه

مفتی آشفته بازار سخن آمد بهوش

فرصتی دیگر نیابی خوبتر بنما تو گوش

صحبت دیرینه ی دلدار را با ما بگو***حالتی باید که باشی مستمع بانگ سروش

آن شبی کز لطف حق دلبر بپا شد بهر ما

جرعه ای داد از کرم بهر من و گفتا بنوش

نوش لعلش داد ما را همت و مردانگی***از قضا لطفی نمود و گفت حالا کن خروش

تا سحر بر دامنش افتادم و رازی بگفت

ترک می هرگز مکن جانا نصیحت را نیوش

در کنارش بی خبر از گردش گردون شدم***بی تکبر در مسیری رفتم و گفتا بکوش

شادم ای یاران از فتنه که برجانم فتاد

سالک آشفته گوی از عشق او آمد بهوش

 

 

اشکهای نیمه شب

 

در نگاهت آینه تفسیر شد

قلب این آواره هم تسخیر شد

اشکهای نیمه شب شد یاورم***خواب این دیوانه هم تعبیر شد

 

در فراقت ناله ها سر داده ام

تابه نامت این دلم زنجیر شد

 

بی تو من تنهای بی اندیشه ام ***نقش رویت بردلم تصویر شد

 

ای گواه بهترین احساسها

در نگاهت عشق من تفسیر شد

 

دزدان آینه

 

دزدان آینه را بین صحبت از وفا کنند

مست از سبوی شبانه یاد از شما کنند

با خدعه رنگین کمانی ز وعده میدهند *** خون بردل عاشقان درد آشنا کنند

با نردبان نام خدا به اوج میرسند

باری به هر جهت با نام اولیاء کنند

 

نگار خوش ادا

نگار خوش ادا

بیادت ای گل همه شب،خواب بچشمان نرود

جز به سرکوی تو دل، به  هیچ  سامان  نرود

مهر تو در حریم دل ، فکنده آتشی به جان

که در ولای عشق تو،تن به سوی درمان نرود

ای شه من شاهد من،تویی انیس شام غم

بلبل طبع سر کشم،رو سوی  بستان نرود

درغمت ای عزیزجان،سرشک دیده شد روان

یاد تو از ضمیر جان ، به گاه حرمان نرود

نگر به حال زار من،ای قدمت تاج سرم

عاشق روی ماه تو،سوی غریبان نرود

نگار خوش ادای من،مرا زدل برون مکن

به باغ بی رونق دل،نرگس و ریحان نرود

جز به لقای روی تو،در این میان ای مه من

روح من از قالب تن، بدان  که آسان  نرو

سالک بی قرار تو،ندا دهد تو را بیا

منتظرم بیا که دل،از سر پیمان نرود

اکبر چالیک#سالک ۲۰بهمن ۱۳۹۹

کوی یار

 

گفتم به کجا رفتی؟گفتا به سر کویش

گفتم که چرا رفتی؟گفتا به سرو رویش

 

گفتم نکنی سودی،گفتا تو نمی دانی

گفتم به چه دل دادی؟گفتا به دو ابرویش

 

گفتم نکن این زاری،گفتا که تو بی یاری

گفتم به چه خوش داری؟گفتا که به گیسویش

 

گفتم تو نمی مانی،گفتا ز چه اینسانی؟

گفتم تو چه میدانی؟گفتا ز مهِ  رویش

 

گفتم چه دلی داری؟گفتا که تو خود دانی

گفتم تو کجا مستی؟گفتا که به پهلویش

 

گفتم چه ز خود داری؟گفتا که نکو کاری

گفتم ز چه بیماری؟گفتا ز غم رویش

 

گفتم ز چه گریانی؟گفتا که تو حیرانی

گفتم ز کجا دانی؟گفتا ز سخن گویش

 

گفتم به چه می بالی؟گفتا که به می خواری

گفتم ز چه هشیاری؟گفتا که به خوش بویش

 

گفتم تو چه بی تابی،گفتا که تو در خوابی

گفتم به چه دل دادی؟گفتا که به آن خویش

 

گفتم ز چه بی زاری؟گفتا گه بی یاری

گفتم چه روا داری؟گفتا که برو سویش

 

 

 

 

ناله عشق

 

عاشق بیچاره ی سر در گریبان را نگر

این خراب بی خبر در شام هجران را نگر

دلبر شیرین ما دوش از بر ما دور شد****آتش هجر فتاده بر دل و جان را نگر

چشم ظاهر بین ما جز فعل ظاهر را ندید

ناله ی عشق جگر سوز رفیقان را نگر

یاد باد آن محفل شبهای پر  فیض و حضور****عشوه ی آن یار فارغ از مریدان را نگر

چون به نظم آمد سخن دیگر مگو از بی کسی

همت مستانه ی آن مونس جان را نگر

آن شبی را  کز  صفای عاشقان چون روز شد****همنشین حوض کوثر با حریفان را نگر

شرم باداز همتم در وادی عشق و ولا

طوطی شکر لب شام غریبان را نگر

ای نگارخوش قد و قامت کجایی باز آی****ناله های جمع از کف رفته ایمان را نگر

توبه کردم تا که من دل از تو بردارم ولی

در نگاهم حسرت وامانده در جان را نگر

بی تو من در بندفقرم نیک دلدارم تویی****خواهش این بنده زارو پریشان را نگر

در طریق عاشقی سخت است دردبی کسی

رجعت مردان عالم سوی سبحان را نگر

سالک دردآشنا دیگر ندارد همدمی****لحظه های پرزاشک وآه و افغان را نگر

 

 

 

فریاد

در سکوت بهترین شبهای عمرم خواب رفتم

با لبی عطشان،به دنبال شرابی ناب رفتم

خام بودم،خواب رفتم،بی کس و بی یار رفتم

کوچه های تنگ دوران را بسی هموار کردم

من که بودم،من چه بودم،من چه کردم

ای افق فریاد برآوربگو.........آسمان ای آسمان،با من بگو این راز پنهان دلم

من کیستم،من چیستم،من مست روی کیستم

آری،منم عطشان لب بی خانمان

پیمانه کف،بی یارو کس

در چار چوب زندگی،در بند نفس خویشتن

ره رفته در سیلاب فقر و بندگی،همراه با وقت و زمان

در عرصه ی دنیا که من،حسرت بخوردم اندر آن

وحشی صفت هایی در آن،بودند کز خون چو من،کردند بر پا کاخ خود

ای رهروان راه حق،فریاد مرا بشنوید،این ناله ی شبگیر من

کز آن حکایت میکنم،فریاد نومیدی من،در پهن دشت زندگی

درآخرین دیدار با معنای عشق و بندگی

من در طریق زندگی،بی یارویاور بوده ام

آواره ی دست فلک،دور از همه انس و ملک،هستم در این ویرانه تک

فریاد من را بشنوید،ای هر که میدانی که من،آواره و بی همرهم

در دل امید زندگی خشکیده شد چون برگها،در این خزان اندر خزان

با کاروان رفتگان،همراه خواهم شد کنون،تا شاید از آنها دمی

فریاد بودن بشنوم،فریاد آگاهی ز هر نا بخردی را بشنوم

تا از کران تا بی کران

گویم که من خود کیستم،آری که من خود چیستم

فریاد بر می آورم

ای مبدا و اصل وجود،ای خالق کون و مکان،ای مالک هفت آسمان

بیچاره و درمانده ام،در این ره  پر پیچ و خم

دیگر ندارم طاقتی،رحمی نما بر این دلم

همراهیم کن تا که من،یابم تو را در جان خود

خوانم سرود زندگی،در پهن دشت آرزو

ای معنی لطف و صفا،ای خالق یکتای ما

میخوانم از جانم تو را،بنگر تو این بیچاره را

دریاب این آواره را،در یاب این آواره را

 

 

 

شهر خون

میان شهر خون ،ایثار دیدم

فتاده در یم خون،یار دیدم

همه جان بر کفان در ظلمت شب***سرود خون به لب،سردار دیدم

حسین فهمیده را در شهر خرم

میان کوچه ها،صد بار دیدم

من عرفان را آن هنگامه ی رزم***بحق در آخرین دیدار دیدم

شکست آن ظلمت دیرینه ی شب

به سوی سینه ها،رگبار دیدم

حدیث عشق و عاشق را چه دیدی***شکوه لا تخف،در کار دیدم

هزاران لاله را در دشت ایمان

فتاده در میان خار دیدم

عزیزان اندر آن میدانگه رزم***مصمم چهره و رخسار دیدم

فغان و دردم از پرواز یاران

عروج عاشق بیدار دیدم

دمادم بر لبم یاد شهیدان***که من دل داده ی،بسیار دیدم

به مناسبت فتح خرمشهر

وادی سلامت

بگذار ای پریچهر با یاد تو بمیرم******در آخرین دقائق،گیسوی تو بگیرم

عمرم فنا شدو من هیچم خبر نیامد******آخر چه شد جوانی،پیش تو سر به زیرم

منعم کن تو ای یار،از فیض قدسی خود******تا وادی سلامت،عهد تو میپذیرم

ای ماهروی زیبا،بر من تفقدی کن******بنگر تو حال وروزم در کوی تو فقیرم

مست و خراب گشتم در انتهای دنیا******رویت نمای بر من،در دست تو اسیرم

این راه پر خطر را،ایمن بدار جانا******لطفت فزون بفرما،بی لطف تو حقیرم

سالک بلند آواز،گوی اندر این زمانه******خواهم که جام نابی از دست تو بگیرم

                        

 

 

عاشق پر سوخته

چون شمع در آن شام جفا،سوخته ای تو***چشمت به سر کوی خدا،دوخته ای تو

در هجر تو یاران همه دل خون پریشان****پروانه صفت،عاشق پر سوخته ای تو