شبهای غم تنهایی
شبهای غم تنهایی





به تو اندیشم و شبهای غم تنهایی
به نگاه تو و جانسوزترین لحظه ی بی همراهی
و به آن عاشقی محض که در نحوه ی رفتار شما مشهود است
به نگاهت سوگند،که گواه من آشفته در این لحظه فقط معبود است
خبر از مرحمتی بردل مشتاق رسید
موسم رویش دلداده ی بی تاب رسید
تپش قلب من ولحظه ی دیدار شما
سخن تازه و این دل که دمادم شده بیمار شما
آه انگار صدای خوشی از دور مرا می خواند
که حدیث دل آشفته ی ما میداند
و به دستان دلم ، لحظه ی دلخواه شفا ، گلی از لطف و صفایت باشد
تا در اندوه شبی مرهم دلهای گرفتار بلایت باشد
در پس معرکه دل در طرب بوی خوش میعاد است
بی خیال از همه ی درد و غم و فلسفه ی بیداد است
دست در دست تو بگذارم و جام از کف تو بستانم
مرحمت کرده بگو با تو دمی میمانم
به وفای تو دل افروز،پی ات افتادم
که تو صیاد و من امروز به دام کرمت افتادم
به تو اندیشم و شبهای غم تنهایی
سرخوش از باده ی عشق تو و این رسوایی



اکبر چالیک نهم بهمن نود و دوشمسی
با عرض سلام و ادب خدمت دوستان عزیز 18 تیر ۱۳۹۸