تشنه ی دیدار

 

امشب اي مه به غمت سخت گرفتار شدم

فارغ از بند هوا بي كس و بيمار شدم

 

شورعشقت به سر و باده ي نوشين در كف

دم به دم در پي ات افتاده دل آزارشدم

 

مهرتو برده دل و دين ز كفم تا شب وصل

چاره اي ساز كه من تشنه ي ديدار شدم

 

خنده ام نيست به لب تا نگري بر من زار

بطلب جان كه دگر وارد اين كار شدم

 

واعظ شهر مرا ديد و در اين راه نبود

بي خيال از همگان مست رخ يار شدم

 

فرغت اي يار به سر كن كه من اندر پي تو

تا سحر سخت جفا ديدم و هشيار شدم

 

سالك اين نامه به خون جگر آراست كنون

واقف  از  سر نهان  وارد  بازار  شدم