فتنه
مفتی آشفته بازار سخن آمد بهوش![]()
فرصتی دیگر نیابی خوبتر بنما تو گوش
صحبت دیرینه ی دلدار را با ما بگو***حالتی باید که باشی مستمع بانگ سروش
آن شبی کز لطف حق دلبر بپا شد بهر ما
جرعه ای داد از کرم بهر من و گفتا بنوش
نوش لعلش داد ما را همت و مردانگی***از قضا لطفی نمود و گفت حالا کن خروش
تا سحر بر دامنش افتادم و رازی بگفت
ترک می هرگز مکن جانا نصیحت را نیوش
در کنارش بی خبر از گردش گردون شدم***بی تکبر در مسیری رفتم و گفتا بکوش
شادم ای یاران از فتنه که برجانم فتاد
سالک آشفته گوی از عشق او آمد بهوش![]()
+ نوشته شده در شنبه بیست و پنجم خرداد ۱۳۸۷ ساعت 23:51 توسط اکبر چالیک (آشنای دل)
|
با عرض سلام و ادب خدمت دوستان عزیز 18 تیر ۱۳۹۸