مطلع عشق

بيا امشب مرا از خود رها كن

 گرفتا ر تبي  بي  انتها  كن

به فردا دلخوشم ديگر مگردان

مجازات  نگاهت را  روا  كن

ببين بيمار و زار و خسته ام من

طبيبا درد  بيمارت دوا كن

در اين فرصت صداي خسته بشنو

به گوشم استجابت را صدا كن

دمي ديگر مرا درمانده تر كن

در اين غربت بيا با ما وفا كن

حديث مطرب و مي رفته از ياد

دمي با مي پرستان هم صفا كن

ببين سجاده رنگين شد به خونم

بیا امشب مرا حاجت روا كن

بدور از نام  تو ما را چه  مانده

ز دنيا جسم و جانم را سوا كن

دل  بيمار ما  درمان  ندارد

 بيا دل را به  دردت  مبتلا كن

بگستر خوان لطفت بر هزاران

مرا در ميكده  تنها  رها  كن

چو صد خرقه به تاراج ريا رفت

ستمكاري نما بر ما جفا كن

شبي ديگر ز نو آواره ام كن

مرا مهمان به جامي پر بلا كنح

حضورتعارضم  اي مطلع عشق

 درعشقت عاقبت مارا فنا كن

اكبر چاليك سیزدهم آبان ۱۳۹۲