فرانشیز نگاه

فرانشیز نگاهت آنقدر گران و کمرشکن بود که ضربان تندقلبم را بر روی صفحه ی

 نمایش زندگی و افزایش درجه ی جیوه ی وجودم را در دستگاه حرارت سنج روزگار   

 مشاهده نکرد و مرا به استقبال غسالخانه ی خصوصی دل برد.

 آه از نرخ حق العمل لبهایت ، که در بحرانی ترین لحظات احتیاج دلم،حتی برای

لحظه ای کوتاه نیزگشوده نشد تا در واپسین دقایق زندگی چون یک شوک الکتریکی،

احیا گر عطوفت و چون آمپول احیای قلبی، شاه کلید تمام قفل های شعورومعرفت

انسانی گردد. و بدین گونه مرا تا ساحل امید،با تراول چک سکوت،به حسابداری

بیمارستان دلها  رهنمون باشد تا درهنگام ترخیص ، شاهد خنده های تمسخرآمیز

تودرکنارنگهبان دلسنگی وغرور وعوارض بعد از بستری و افول ستاره انسانیت 

 وهمچنین مرگ گلهای عافیت در سرزمین بی عاطفه ها نباشم.

 حال با حسی شاعرانه،با امید فراوان،در گرمای وافرهستی بخش جهان،

 آب میشوم تا سرود زیبای تداوم زندگی را در این سوی دیوارهای نگاهت در

  آیینه ی زمان چون رودی جاری برایت زمزمه کنم و تو را از زلال بودن زندگی

  و توانمندی معجزه گر هستی در جراحی قلب های عاشق،بدون پیش پرداخت

 و فرانشیز آگاه سازم و بگویم که من هنوز به عشق دیدار دوست زنده ام . 

   امضا: بیمار سعادتمند

 

 اکبر چالیک هفدهم بهمن نود و دو شمسی شیراز