تشنه ی دیدار
امشب اي مه به غمت سخت گرفتار شدم
فارغ از بند هوا بي كس و بيمار شدم
شورعشقت به سر وباده ی نوشين دركف
دم به دم در پي ات افتاده دل آزارشدم
مهرتو برده دل و دين ز كفم تا شب وصل
چاره اي ساز كه من تشنه ي ديدار شدم
خنده ام نيست به لب تا نگري بر من زار
بطلب جان كه دگر وارد اين كار شدم
واعظ شهر مرا ديد و در اين راه نبود
بي خيال از همگان مست رخ يار شدم
فرقت اي يار به سر كن كه من اندر پي تو
تا سحر سخت جفا ديدم و هشيار شدم
سالك اين نامه به خون جگر آراست كنون
واقف از سر نهان وارد بازار شدم
اکبر چالیک#سالک
+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و پنجم بهمن ۱۳۸۶ ساعت 19:23 توسط اکبر چالیک (آشنای دل)
|
با عرض سلام و ادب خدمت دوستان عزیز 18 تیر ۱۳۹۸