سیب سرخ
یکی بود یکی نبود ، پدر م آدم بود ، مادرم حوا بود ، مادری زیبا بود
سیب سرخ از پدرم ، آدم ، خواست ، پدرم عاشق بود
عاشقی لایق بود ، کاملا صادق بود
او نمی خواست که یکدم دل معشوق خودش را شکند
دل او هم لرزید ، شاید او میترسید و به ابلیس نگاهی انداخت ، در دلش غوغا بود
چاره ی عاشق چیست ؟ حرف معشوق خریدن دارد ، خواهش یارشنیدن دارد
سیب سرخ است دگر چاره کجاست ؟ کوچه باغی که مرا دورکند از در کاشانه کجاست؟
صاحب وسوسه اقدام نمود و دلش رام نمود و بگفتا برو منهم که در اینجا هستم
او که در خلقت آدم لحظه ای سجده نکرد ، باز هم وسوسه کرد و چنین زمزمه کرد
سیب سرخ است که آن یار تو را ، شاد کند ، میوه اش عمر تو بسیار کند ،
برو من باز کنارت هستم دست در دست تو من باز کنارت هستم
دست بر میوه ی ممنوعه زد و آدم وحوا خوردند ، ناگهان عرش خدایی لرزید ،
و برون کرد خدا ،آدم و حوا ز بهشت ، قصه ی تلخ هبوط ، شد سر آغاز سقوط
غم دیرینه ، به دل سخت نشست ، شد زمین جایگه رانده ی آن باغ بهشت
این ندا از طرف حضرت حق ، برسد باز بگوش
آی آدم تو بیا باز هواخوات منم ، در شب وروز و مناجات به همرات منم
پدرت گرچه که آن روضه ی رضوان به دو سیبی بفروخت
تو خلف باش ونماینده ی من باش و مرا باز بخوان ، که منت یار شوم
آسمان ما ل شماست ،جایگاه همگی روضه ی رضوان خداست
و بدانید که ابلیس به دنبال شماست
چه غریبانه سخن روی زمین میگویم :............ یکی بود یکی نبود
مادرم حوا بود ، سیب سرخ از پدرم ، آدم ، خواست
پدرم عاشق بود و.... چه سخت است سخن گفتن از راز هبوط ........
ولی ایکاش که ابلیس جفاکار نبود ، قصه ی رفتن از باغ بهشت از سر اجبار نبود
اکبر چالیک بیستم دیماه نود ودو شمسی
با عرض سلام و ادب خدمت دوستان عزیز 18 تیر ۱۳۹۸